آنَک
می آید از گرد راه
خسته ، لب بسته ، پـریـشان
: شربتی بیار خنک و گوارا . . .
باز می گوید از لحظه ی پیکار . . .
از کوچه ، از خیابان ، ازجنگل
از خانه ، از آبادی ، از آوار
می رُمبَد ، دیواری از سکوت بر لبانش :
از بند ، از شلاق ، از دیــوار
لب می گزد ،
می گرید :
از خیانت هم ولایتی ، بر زخم های بی شمار
: آه ! نیمه جان شدم ، چیزی بگو
: پـــدر ! ؟
: چرا نیامده است ؟ به "چرا " رفته است ؟ ؟
می لرزد شانه های ستبر اش
زیر لب ، درد آلود فریاد می زند :
پــدر ، نماند ،جـــان ســــپـرد . . .
دریدند ،
رمه را بر دریدند
و پــدر را نــیـز . . .
تنها شده ایم ، به خانه بیا بـرادر
بی پناه ، بی خانمان ، بی یــاور . . .
ح - ب " تــــوهـم "
27/02/1393